نوشته شده توسط : مهدی

با سلام

یادمه از سال های راهنمایی با حافظ اخت شدم به واسطه ی آقای چمن خواه، معلم ادبیاتی که واسه همه پدر بود و بیشتر زندگی درس می داد تا فارسی. مشکل بود؛ حتا روخوانیش هم اول سخت بود. اما یه وقت دیدم حافظ شده تنها همدم لحظات تنهاییم. بعدها که معتاد شاملو شدم، کلید فهم و لذت بردن از حافظ رو به دست آوردم و به حافظ نزدیک تر شدم. به خاطر حافظ شیراز که تصحیح دیوان خواجه بود به همت بامداد ادبیات روزگار ما. اونقدر با این کتاب حال می کردم که هر وقت می خواستم هدیه بدم حتما حافظ شیراز جزئی از اون هدیه بود. و خدا می دونه واسه پیدا کردن مقدمه ی شاملو چقدر خون دل خوردم.

دلم می خواد اینجا، تو این وبلاگ - گوشه ای مجازی واسه درک لحظات تنهایی - حافظ باشه. حافظی که به رغم اظهارات بی بهانه ی اساتید دانشگاهی، که سال هاست حافظ رو به نام خودشون سند زدند، به روح رندانه ی خواجه ی شیراز نزدیکترینه.



:: بازدید از این مطلب : 281
|
امتیاز مطلب : 199
|
تعداد امتیازدهندگان : 66
|
مجموع امتیاز : 66
تاریخ انتشار : 14 / 1 / 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

غمش تا در دلم مأوا گرفته ست

سرم چون زلف او سودا گرفته است.

شدم عاشق به بالای بلندش

كه كار عاشقان بالا گرفته ست.

لب چون آتشش آب حيات است

از آن آب آتشی در ما گرفته ست.

ز دريای دو چشمم، گوهر اشک

جهان در لؤلؤ لالا گرفته ست.

همای همتم عمری ست كز جان

هوای آن قد و بالا گرفته ست.

چو ما در سايه ی الطاف اوييم

چرا او سايه از ما وا گرفته ست؟

 

نسيم صبح عنبر بوست امروز

مگر جانان ره صحرا گرفته ست!

 

دوای غم به جز مِی نيست، حافظ

از آن رو ساغر صهبا گرفته ست.



:: بازدید از این مطلب : 551
|
امتیاز مطلب : 186
|
تعداد امتیازدهندگان : 60
|
مجموع امتیاز : 60
تاریخ انتشار : 2 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

رواق منظر چشم من آشيانه ی توست

كرم نما و فرود آ، كه خانه خانه ی توست!

 

به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل -

لطيفه های عجب زير دام و دانه ی توست!

چه جای من! كه بلغزد سپهر شعبده باز

از آن حيَل كه در انبانه ی بهانه ی توست!

تو خود چه لعبتی ای شهسوار شيرين كار

كه توسنی چو فلك رام تازيانه ی توست!

 

به تن مقصرم از دولت ملازمتت

ولی خلاصه ی جان خاک آستانه ی توست.

من آن نيم كه دهم نقد دل به هر شوخی،

در خزانه به مُهر تو و نشانه ی توست.

علاج ضعف دل ما به لب حوالت كن

كه آن مفرّح ياقوت در خزانه ی توست.

دلت به وصل گل، ای بلبل سحر خوش باد!

كه در چمن همه گلبانگ عاشقانه ی توست.

 

سرود مجلست اكنون فلک به رقص آرد

كه شعر حافظ شيرين سخن ترانه ی توست!



:: بازدید از این مطلب : 274
|
امتیاز مطلب : 179
|
تعداد امتیازدهندگان : 61
|
مجموع امتیاز : 61
تاریخ انتشار : 2 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

دل سراپرده ی محبت اوست

ديده آيينه دار طلعت اوست.

من كه سر در نياورم به دو كوْن

گردنم زير بار منت اوست.

بی خيالش مباد منظر دل! -

زان كه اين گوشه خاص خلوت اوست.

 

دور مجنون گذشت و نوبت ماست:

هر كسی پنج روزه نوبت اوست.

من و دل گر فدا شديم چه باک

غرض اندر ميان، سلامت اوست.

من كه باشم در آن حرم كه صبا

پرده دار حريم حرمت اوست!

گر من آلوده دامنم چه زيان؟ -

همه عالم گواه عصمت اوست.

 

تو و توبا و، ما و قامت يار

- فكر هر كس به قدر همت اوست!

مُلكت عاشقی و گنج طرب

هر چه دارم ز يُمن دولت اوست.

 

فقر ظاهر مبين، كه حافظ را

سينه، گنجينه ی محبت اوست.



:: بازدید از این مطلب : 233
|
امتیاز مطلب : 202
|
تعداد امتیازدهندگان : 65
|
مجموع امتیاز : 65
تاریخ انتشار : 2 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

آن سيه چُرده كه شيريينی عالم با اوست،

چشم مِيگون، لب خندان، رخ خرم با اوست

روی خوب است و كمال هنر وگوهر پاک،

لاجرم همت پاكان دو عالم با اوست.

خال مشكين كه بر آن عارض گندمگون است

سِرّ آن دانه كه شد رهزن آدم با اوست!

گر چه شيرين دهنان پادشهانند همه

آن سليمان زمان است كه خاتم با اوست!

دلبرم عزم سفر كرد - خدا را ياران

چه كنم با دل مجروح، كه مرهم با اوست.

با كه اين نكته توان گفت؟ كه آن سنگنين دل

كشت ما را و دم عيسی مريم با اوست!

 

حافظ از معتقدان است، گرامی دارش

زان كه آمرزش ارواح مكرم با اوست.



:: بازدید از این مطلب : 278
|
امتیاز مطلب : 171
|
تعداد امتیازدهندگان : 56
|
مجموع امتیاز : 56
تاریخ انتشار : 2 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

چو بشنوی سخن اهل دل، مگو كه خطاست

سخن شناس نئی جان من، خطا اين جاست!

چه راه بود كه در پرده می زد آن مطرب

كه رفت عمر و هنوزم دماغ  پر ز هواست؟

دلم ز پرده برون شد. كجايی ای مطرب؟

بنال، هان! كه از اين پرده كار ما به نواست.

نخفته ام ز خيالی كه می پزم، شب هاست -

خمار صد شبه دارم، شرابخانه كجاست؟

چنين كه خرقه مِی آلوده ام من از مستی

كجاست وقت عبادت؟ چه جای ورد و دعاست؟

چنين كه صومعه آلوده شد ز خون دلم

گرش به باده بشوييد حق به دست شماست!

در اندرون من خسته دل ندانم كيست

كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست.

از آن به دير مغانم عزيز می دارند

كه آتشی كه نميرد هميشه، در دل ماست.

سرم به دنيی و عقبی فرو نمی آيد -

تيارك الله از اين فتنه ها كه در سر ماست!

مرا به كار جهان هرگز التفات نبود

رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست.

ندای عشق تو روزی در اندرون دادند

فضای سينه ی حافظ هنوز پر ز صداست.



:: بازدید از این مطلب : 227
|
امتیاز مطلب : 171
|
تعداد امتیازدهندگان : 55
|
مجموع امتیاز : 55
تاریخ انتشار : 2 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

خيال روی تو در هر طريق همره ماست

نسيم موی تو پيوند جان آگه ماست،

به رغم مدعيانی كه منع عشق كنند

جمال چهره ی تو حجت مُوجه ماست.

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد

گناه بخت پريشان و دست كوته ماست.

 

به حاجب در خلوت سرای خاص بگوی:

" - فلان ز گوشه نشينان خاك درگه ماست،

به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است

هميشه در نظر خاطر مُرفه ماست

اگر به سالی حافظ دری زند، بگشای

كه سال هاست كه مشتاق روی چون مه ماست! "



:: بازدید از این مطلب : 275
|
امتیاز مطلب : 190
|
تعداد امتیازدهندگان : 63
|
مجموع امتیاز : 63
تاریخ انتشار : 2 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

ای نسيم سحر آرامگه يار كجاست؟

منزل آن مه عاشق كش عيار كجاست؟

عقل ديوانه شد، آن سلسله ی مشكين كو؟

دل ز ما گوشه گرفت، ابروی دلدار كجاست؟

باده و مطرب و گل جمله مهياست، ولی

عيش بی يار مُهنا نشود، يار كجاست؟

 

شب تار است و ره وادی ايمن در پيش،

آتش طور كجا، موعد ديدار كجاست؟

دلم از صومعه و صحبت شیخ است ملول

يار ترسا بچه و خلوت خمار كجاست؟

آن كس است اهل بشارت كه اشارت داند

نكته ها هست بسی، مَحرم اسرار كجاست!

هر كه آمد به جهان نقش خرابی دارد؛

در خرابات مپرسيد كه " هشيار كجاست؟! "

عاشق خسته، ز درد و غم هجران تو سوخت

خود نپرسی تو، كه آن عاشق غمخوار كجاست؟

هر سر موی مرا با تو هزاران كار است

ما كجاييم و ملامتگر بيكار كجاست!

حافظ! از باد خزان در چمن دهر، مرنج

فكر معقول بفرما، گل بی خار كجاست؟



:: بازدید از این مطلب : 1499
|
امتیاز مطلب : 187
|
تعداد امتیازدهندگان : 60
|
مجموع امتیاز : 60
تاریخ انتشار : 2 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

ساقيا آمدن عيد مبارک بادت

وان مواعيد كه كردی مرواد از يادت!

برسان بندگی دختر رز، گو: " به در آی

كه دم همت ما كرد ز بند آزادت

چشم بد دور! كز آن تفرقه خوش باز آورد

طالع نامور و دولت مادرزادت

شكر ايزد، كه ز تاراج خزان رخنه نيافت

بوستان سمن  و سرو و گل و شمشادت!

در شگفتم كه در اين مدت ايام فراق

بر گرفتی ز حريفان دل و، دل می دادت.

شادی مجلسيان در قدم فرخ توست

جای غم باد هر آن دل كه نخواهد شادت! "

 

حافظ از دست مده صحبت اين كشتی نوح

ورنه، توفان حوادث ببرد بنيادت!



:: بازدید از این مطلب : 248
|
امتیاز مطلب : 218
|
تعداد امتیازدهندگان : 69
|
مجموع امتیاز : 69
تاریخ انتشار : 26 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

سینه ام زآتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه كه كاشانه بسوخت.

دلم از واسطه ی دوری دلبر بگداخت 

جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت.

چون پیاله دلم از توبه كه كردم بشكست

همچو لاله جگرم بی مِی و پیمانه بسوخت.

خرقه ی زهد مرا آب خرابات ببَُرد

خانه ی عقل مرا آتش خمخانه بسوخت.

سوز دل بین كه ز بس آتش اشكم، دل شمع

دوش بر من ز سر مِهر چو پروانه بسوخت.

آشنایی نه غریب است كه دلسوز من است

چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت! -

 

هر كه زنجیر سر رلف گره گیر تو دید

شد پریشان ودلش بر من دیوانه بسوخت.

ماجرا كم كن بازآ كه مرا مردم چشم

خرقه از سر به در آورد و به شكرانه بسوخت.

 

ترک افسانه بگو حافظ و مِی نوش دمی

كه نخفتیم شب و، شمع به افسانه بسوخت.



:: بازدید از این مطلب : 220
|
امتیاز مطلب : 194
|
تعداد امتیازدهندگان : 63
|
مجموع امتیاز : 63
تاریخ انتشار : 26 / 1 / 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد