نوشته شده توسط : مهدی

خمی كه ابروی شوخ تو در كمان انداخت

به قصد جان من زار ناتوان انداخت.

 

به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم

كه از دهان توام غنچه در گمان انداخت!

بنفشه طره ی مفتول خود گره می زد

صبا حكایت زلف تو در میان انداخت،

به یک كرشمه كه نرگس به خودفروشی كرد

فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت -

خراب خط عِذار توام، تعالی الله!

چه كلک بود كه این نقش دلستان انداخت؟

 

نبود نقش دو عالم، كه رسم الفت بود

زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت! -

من از ورع مِی و مطرب ندیدمی زین بیش

هوای مغبچگانم در این و آن انداخت؛

 

كنون به آب مِی لعل خرقه می شویم

نصیبه ی ازل از خود نمی توان انداخت!

مگر گشایش حافظ در این خرابی بود

كه بخشش ازلش در مِی مغان انداخت.



:: بازدید از این مطلب : 214
|
امتیاز مطلب : 111
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38
تاریخ انتشار : 26 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

ای شاهد قدسی، كه كِشد بند نقابت؟

وی مرغ بهشتی، كه دهد دانه و آبت؟

خوابم بشد از دیده در این فكر جگر سوز

كآغوش كه شد منزل و مأوا، گه خوابت!

بیمار نمی پرسی و، ترسم كه نباشد

اندیشه ی آمرزش و پروای ثوابت.

هر ناله و فریاد كه كردم نشنیدی

پیداست نگارا، كه بلند است جنابت.

 

راه دل عشاق زد آن چشم خمارین

پیداست از این شیوه كه مست است شرابت.

تیری كه زدی بر دلم از غمزه، خطا رفت

تا باز چه تدبیر كند رای صوابت.

ای قصر دل افروز كه منزلگه انسی!

یا رب، مكناد آفت ایام خرابت!

تا در ره پیری به چه آیین روی، ای دل!

باری به غلط صرف شد ایام شبابت.

دور است سر آب دراین بادیه، هشدار

تا غول بیابان نفریبد به سرابت!

حافظ نه غلامی ست كه از خواجه گریزد

لطفی كن و بازآ، كه نرنجم ز عتابت.



:: بازدید از این مطلب : 191
|
امتیاز مطلب : 114
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : 26 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

تعالی الله! چه دولت  دارم امشب

كه آمد ناگهان دلدارم امشب!

برات لیلة القدری به دستم

رسید از طالع بیدارم امشب.

چو دیدم روی خوبش سجده كردم

بحمدالله نكو كردارم امشب!

 

بر آن عزمم، اگر خود می رود سر،

كه سرپوش از طبق بردارم امشب.

كشد نقش اناالحق بر زمین خون

چو منصور ار كشد بر دارم امشب!

 

همی ترسم كه حافظ محو گردد

از این شوری كه در سر دارم امشب!



:: بازدید از این مطلب : 1582
|
امتیاز مطلب : 107
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : 26 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

آفتاب از روی او شد در حجاب:

سایه را باشد حجاب از آفتاب!

دست ماه و مِهر بربندد به حُسن

ماه بی مِهرم چو بردارد نقاب.

 

از خیالم باز نشناسد كسی

گر در آغوشش ببینم شب به خواب.

خون دل در جام دیدم از سرشک

آبرو بر باد دادم از شراب.

 

هر كه را از دیده باران نیست اشک

زیر دامان باد دارد چون حباب.

شاهدان مستور ومستان بی شكیب

خانقه معمور و درویشان خراب.

سوز مستان گر بداند محتسب

در دم از مِی شان زند بر آتش آب.

حافظا! واعظ نصیحت گو مكن:

ترک تركان ختا نبود صواب.



:: بازدید از این مطلب : 1016
|
امتیاز مطلب : 79
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 26 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

صبح دولت می دمد - كو جام همچون آفتاب؟

فرصتی زین به كجا باشد؟ بده جام شراب!

خلوت خاص است و جای امن و نزهتگاه انس

موسم عیش است و دُور ساغر و عهد شباب

خانه بی تشویش و ساقی یار و مطرب نكته گوی

( این كه می بینم به بیداری ست یا رب، یا به خواب؟ )

شاه عالم بخش در دُور طرب ایهام گوی

حافظ شیرین كلام بذله گو حاضر جواب

شاهد و مطرب به دست افشان و مستان پایكوب

غمزه ی ساقی ز چشم مِی پرستان بُرده خواب

جای امن و یار ساقی و حریفان یک جهت

كرده چشم مست ساقی باده نوشان را خراب

از خیال لطف مِی، مشاطه ی چالاک طبع

در ضمیر برگ گل خوش می كند پنهان گلاب

از پی تفریح طبع و زیور حُسن طرب

خوش بود تركیب زرین جام با لعل مذاب.

تا شد آن مَه مشتری دُرهای حافظ را به گوش

می رسد هر دم به گوش زهره گلبانگ رباب.



:: بازدید از این مطلب : 523
|
امتیاز مطلب : 119
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : 26 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

الا يا ايهاالساقى! ادر كأسا و ناولها!

كه عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشكل ها!

همه كارم ز خود كامی به بد نامی كشيد. آری

نهان كی ماند آن رازی كزو سازند محفل ها؟

به بوی نافه ای كآخر صبا زان طره بگشايد

ز تاب زلف مشكينش چه خون افتاد در دلها!

شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل -

كجا دانند حال ما، سبكباران ساحل ها!

مرا در منزل جانان چه امن عيش؟ چون هر دم

جرس فرياد می دارد که " بر بنديد محمل ها! "

به می سجاده رنگين كن گرت پيرِمغان گويد،

كه سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها.

حضوری گر همی خواهی از او غايب مشو حافظ

متی ما تلق مَن تهوی دع الدنيا و اهملها.



:: بازدید از این مطلب : 193
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : 15 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

ای فروغ ماه حُسن از روی رخشان شما

آب روی خوبی از چاه زنخدان شما!

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده

باز گردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟

ای صبا! با ساكنان شهر یار از ما بگوی:

" کای سر حق نا شناسان گوی ومیدان شما!

گرچه دوریم از بساط قرب، همت دور نیست

بنده ی شاه شماییم و ثنا خوان شما.

عمرتان باد و مُراد، ای ساقیان بزم جم!

گر چه جام ما نشد پر مِی به دوران شما."

 ای شهنشاه بلند اختر! خدا را، همتی

تا ببوسم همچو گردون خاك ایوان شما.

كس به دُور نرگست طرفی نبست از عافیت،

بهْ كه نفروشند مستوری به مستان شما.

 

بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر،

زانكه زد بر دیده آب از روی رخشان شما.

كِی دهد دست این غرض، یا رب! كه همدستان شوند

خاطر مجموع ما، زلف پریشان شما؟

با صبا همراه بفرست از رُخت گل دسته ای

بو كه بویی بشنویم از خاک بستان شما.

می كند حافظ دعایی، بشنو آمینی بگو:

" - روزی ما باد لعل شكرافشان شما! "



:: بازدید از این مطلب : 211
|
امتیاز مطلب : 111
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : 15 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

ساقی، به نور باده برافروز جام ما!

مُطرب، بگو! كه كار جهان شد به كام ما.

هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد به عشق! -

ثبت است بر جَریده ی عالم دوام ما.

مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است

زآنرو سپرده اند به مستی زمام ما.

ما در پیاله عكس رخ یار دیده ایم

ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما!

 

ترسم كه صرفه ای نبرد روز بازخواست

نان حلال شیخ ز آب حرام ما!

چندان بُود كرشمه و ناز سهی قدان

كآید به جلوه سرو صنوبر خرام ما!

بگرفت همچو لاله دلم در هوای سرو

ای مرغ وصل، کی شوی آخر تو رام ما؟

 

ای باد! اگر به گلشن احباب بگذری

زنهار، عرضه ده بر جانان پیام ما

گو:" نام ما ز یاد به عَمدا چه می بری؟ -

خود آید آن كه یاد نياید ز نام ما!"

 

حافظ! ز دیده دانه ی اشكی همی فشان

باشد كه مرغ بخت كند میل دام ما.



:: بازدید از این مطلب : 269
|
امتیاز مطلب : 101
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : 15 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما -

چیست، یاران طریقت، بعد از این تدبیر ما؟

ما مریدان رو به سوی كعبه چون آریم؟ چون

روی سوی خانه ی خمار دارد پیر ما.

در خرابات مغان با پیر هم منزل شویم

كاینچنین رفته ست در روز ازل تقدیر ما.

روی خوبت آیتی از لطف بر ما كشف كرد

زین سبب جز لطف خوبی نیست در تفسیر ما.

عقل اگر داند كه دل در بند زلفت چون خوش است

عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما!

مرغ دل را صید جمعیت به دست افتاده بود

زلف بگشادی باز از دست شد نخجیر ما.

باد بر زلف تو آمد شد جهان بر ما سیاه -

نیست از سودای زلفش بیش از این توفیر ما.

با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی

آه آتشبار و سوز ناله ی شبگیر ما؟

 

تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ، خموش!

رحم كن بر جان خود، پرهیز كن از تیر ما!



:: بازدید از این مطلب : 219
|
امتیاز مطلب : 103
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : 14 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما!

بخت بد تا به كجا می برد آبشخور ما.

به دعا آمده ام، هم به دعا باز روم

كه وفا با تو قرین باد و خدا یاور ما!

 

مدعی قصه ی آزار من خسته كند

رشك می آیدش از صحبت جانپرور ما.

گر همه خلق جهان برمن و تو حیف كنند

بكشد از همه انصاف ستم داور ما!

به سرت! گر همه عالم به سرم جمع شوند

نتوان برد هوای تو برون از سر ما.

 

تا ز وصف رخ زیبای تو ما دم زده ایم

ورق گل خجل است از ورق دفتر ما.

از نثار مژه، چون زلف تو در دُر گیرم

قدمی كز تو سلامی برساند بر ما.

 

هر كه پرسید:" كجا رفت، خدا را، حافظ؟ "

گو:" به زاری سفری كرد و برفت از در ما."



:: بازدید از این مطلب : 359
|
امتیاز مطلب : 95
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : 14 / 1 / 1389 | نظرات ()