نوشته شده توسط : مهدی

صحبت بر سر چگونگی فراهم آمدن دیوان حافظ است، و از طرح مقدمه ای دیگر ناگزیریم:

شناخت حافظ از جهان طبعا شناختی علمی نبوده است و مصالح فکری او ( و هر انسان اندیشمند دیگری در آن روزگار ) نمی توانسته است در حدی باشد که با آن بتوان نوعی جهان بینی غیر خرافی عرضه کرد.

او نخست همین قدر احساس کرده است که عقاید جاری، منطقی نیست و با عقل سلیم نمی خواند (١2) ، آن گاه با دقت بیش تری به بررسی آن ها پرداخته در این راه تا آن جا پیش رفته است که یکسره معتقدات پیشین خود را به دور افکنده (١3) و سرانجام، چون برای پرسش های خویش جوابی قانع کننده نیافته، خسته و بی نتیجه در قلمرو خوشباشی ( قابل مقایسه با ادونیسم Hedonisme و ادمونیسم Eudemonisme ) لنگر فروکشیده - و این سرنوشت جبری او بوده است.

وانگهی، انسان آن روزگار با هر مایه از نبوغ نمی توانسته است برای مسلح شدن به اندیشه ی علمی  زمینه ی لازم را در اختیار داشته باشد.

او سرگردان مادرزاد ظلماتی عمیق است که از هیچ روزنی آفتاب بر آفاقش نمی تابد و حتا هیچ کورسوچراغی سر نخ به دست اندیشه اش نمی دهد. امکان تصور « دنیایی بر مبنای قوانین علمی » برای کسی که با زبان و اصطلاحات مابعدطبیعی در تلاش دریافت پاسخی منطقی برای جهان است، راست همچون امکان تصور روشنایی و آفتاب است در ذهن کور مادرزادی که هرگز کسی با او از نور و آفتاب و احساس شگفت آور « دیدن » سخنی به میان نیاورده، و لاجرم نه از آن توهمی می تواند داشت نه حتا برای چنان توهمی نامی.

او همین قدر احساس می کند که « چیزی بر سر جای خود نیست » و به اصطلاح: چیزی می لنگد - اما این، حد نهایی هوشمندی و حدت ذهن او خواهد بود. دریافت دقیق این نکته که « کجای کار خراب است » تنها در صورتی برای او میسر می تواند شد که آشکارا موردی برای مقایسه پیش چشمش قرار بگیرد.



:: بازدید از این مطلب : 178
|
امتیاز مطلب : 144
|
تعداد امتیازدهندگان : 49
|
مجموع امتیاز : 49
تاریخ انتشار : 7 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

حافظ راز عجیبی است!

به راستی کیست این قلندر یک لاقبای کفرگو که در تاریک ترین ادوار سلطه ی ریاکاران زهدفروش، در ناهاربازار زاهدنمایان و در عصری که حتا جلادان آدمی خوار مغروری چون امیر مبارزالدین محمد و پسرش شاه شجاع نیز بنیان حکومت آن چنانی خود را بر حد زدن و خم شکستن و نهی از منکر و غزوات مذهبی نهاده اند یک تنه وعده ی رستاخیز را انکار می کند، خدا را عاشق و شیطان را عقل می خواند و شلنگ انداز و دست افشان می گذرد که:

این خرقه که من دارم در رهن شراب اولا.

وین دفتر بی معنی غرق می ناب اولا!

کیست این آشنای ناشناس مانده که چنین رودررو با قدرت ابلیسی شیخان روزگار دلیری    می کند که:

پیر مغان حکایت معقول می کند،

معذورم ار محال تو باور نمی کنم!

یا تمسخرزنان می پرسد:

چو طفلان تا کی ای زاهد، فریبی

به سیب بوستان و جوی شیرم؟

و یا آشکارا به باور نداشتن مواعید مذهبی اقرار می کند که فی المثل:

من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود

وعده ی فردای زاهد را چرا باور کنم؟

به راستی کیست این مرد عجیب که با این همه، حتا در خانه ی قشری ترین مردم این دیار نیز کتابش را با قرآن و مثنوی در یک تاقچه می نهند، دست آلوده به سویش نمی برند و چون برگرفتند همچون کتاب آسمانی می بوسند و به پیشانی می گذارند، سروش غیبش می دانند و سرنوشت اعمال و افعال خود را با اعتماد تمام بدو می سپارند؟

کیست این کافر که چنین به حرمت در صف پیغمبران و اولیاءالله اش می نشانند؟



:: بازدید از این مطلب : 206
|
امتیاز مطلب : 130
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : 7 / 1 / 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد